پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

اولين چهارشنبه سوري پرهام

آتشی روشن کرده ایم و عهد بسته ایم تا خاموش شدنش برایتان دعا بخوانیم تا تمام کارهایتان روبراه شود هیزمی دگر در آتش انداخته ایم و سوختن غصه هایتان را در سرخی آتش آرزو میکنیم .....   تق و تق و تق فشفشه فاصلمون کم بشه هیزم و نفت و آتیش دوست دارم خداییش   ...
27 اسفند 1392

دومين عيدپرهام و هفت سين و لباس عيدو .......

سلام ماماني يه روز ديگه به عيد 93 نمونده و شما دومين عيدتو پيش ما هستي پارسال همين موقع شما تو دل ماماني بودي و شيطنت مي كردي ولي امروز شما 11 ماه و 24 روزته .ديروز بعد از كلي گشتن لباس عيدتو كامل كردم كه شامل  پيرهن مردونه سفيد و آبي ، كفش ، ساس بندو شلوار كتون و پوشندم بهت خيلي بهت مي اومد و مي خواستم ازت عكس بندازم كه طبق معمول نمي ذاشتي ولي چند تا انداختم كه تار شد و بعد اون هفت سين و چيدم كه خيلي خوب شد تو هم از عمو فيروز هفت خوشت اومده بود .شايد به اميد خدا فردا شب بريم شمال و سال نو اونجا باشيم و خاله منصوره و آزاده هم شايد هفته دوم اومدند . ...
27 اسفند 1392

عكسها وفیلم اولين تولد پرهام

سلام ماماني اولين تولدتو خونه خودمون برگزار كرديم ولي يه هفته زودتر چون به تعطيلات عيد نزديك مي شديم بخاطر همين يه جشن كوچولو ديگه خونه بابا بزرگ ميندازيم از اون روز تولدت بگم كه بد خواب شده بودي و كل جشنو بغل ماماني بودي و كلا همه چي حول حولكي شد هرچي عكس انداختم تار شد و يه عكس هم از خودم و خودت ننداختم اشكالي نداره تجربه شد براي تولدهاي ديگت . ايشااله صد سال زنده و سالم باشي هدايا : خاله آزاده 50 تومان ،‌خاله منصوره 30 تومان ،‌عمه 30 تومن ، خاله فوزيه 30، مامان عموعلي سيوشرت با ژيله بافت ، مطهره 20تومن ، خال...
24 اسفند 1392

اين چيه گفتن پرهام و نزديك شدن تولد جيگيل

سلام ماماني اين مطلبو كه مي نويسم ماماني خيلي خسته و بي حاله چون تغيير و تحول تو اداره مون داره رخ مي ده كه اعصابمو خرد كرده كه به تو هم بستگي داره و همچنين بردنت به مهد بعد از عيد كه واقعن اعصابمو خرد ميكنه كه مي خوام ببرمت مهد ولي مجبورم دست خاله جون درد نكنه كه تو رو شش ماه نگهت داشت بعد اونم بيچاره خودشم تابستون كار داره داداش محمودرضا مي خواد ببره كلاس و به كارهاي ديگش هم برسه . خلاصه از كارهاي جديدت بگم روي همه چي دست مي ذاري و مي گه اين چيه اين چيه خيلي باحال مي گي . چند روز پيش داشتم ويترين تميز مي كردم با دستمال تو هم ياد گرفتي دستمال مي كشيدي شيشه رو و يا غذارو فوت مي كنم تو هم پشت بندش فوت مي كني قريون اون فوت كردنت برم ك...
18 اسفند 1392

كارهاي جديد پرهام+ عكس

سلام ماماني الان كه دارم اين مطلبو مي نويسم شما 11 ماه و 7 روزته چند وقتيه كارات باحال شده مثلا ديشب مي خواستم شام بخوريم سس قرمز مي ريختيم رو پيتزا  با دقت نگاه مي كردي و بعدش گريه مي كردي كه بدين به من بريزم رو پيتزا و داديم سسو بهت تو هم ياد گرفتي مي ريختي تو بشقاب و انقد عزيز مامان حاليش اول بشقاب خاليو قبول نمي كردي ولي بعدش قبول كردي و يا ديروز بغل خاله جون نشسته بودي و فيلهاي كوچيكيت كه ختنه كرده بودي و لخت بود رو ديدي خجالت كشيدي و خودتو مظلوم جلوه دادي و  سرتو انداختي رو دوش خاله مثلا خجالت كشيدي .آهنگ مي ذاريم قبل آهنگ با صداي بلند مي گي دست و شروع به دست زدن مي كني . مامان قربون او دست ...
10 اسفند 1392

12 ماهگي پرهام

سلام ماماني امروز شما رفتي تو 12ماه (11 ماه و يك روز ) چند وقتيه خيلي شيطون شدي و كارهاي جالب انجام مي دي .كمتر از يه ماه ديگه تولدته عزيز مامان كه ماماني هم وقت آتليه برات رزو كرده  و تدارك تولدت ديده كه كه قبل از عيد تولدت واست بگيرم چون تولدت تو عيد ميشه و عيد هم شايد بريم شهرستان بخاطر همين زودتر دارم واسيه دارم زودتر  تولد ميگيرم .خداكنه همه چيز به خوبي درست از آب در بياد
3 اسفند 1392
1